تمام شش هفت
ماه گذشته وقت کافی داشتم که به این فکر کنم که امروز باید چه کار کنم. مطمئن بودم مثل همه چیزهای دیگر زندگی ام برای روزی که کرونا هم بگیرم بر
نامه ریزی دارم. ولی چی شد؟ چرا از وقتی افتادم توی ماجرا ، همه چیز عوض شد. چرا گیج شدم. ته دلم یک چیزی نیست یک چیزی شبیه موتور هواپیمای زندگی ام که دیگر استارت نمی خورد. دکتر گوشی طبی اش را گذاشت روی پشتم، نفس عمیق نشد. سرفه شد. درد همه جا پراکنده بود. انگار درباره یک سرماخوردگی حرف بزند،گفت:" درگیر شدی خانم، این آمپولا رو میزنی و میری خونه داروها رو می خوری و تخت می خوابی فهمیدی می خوابی."ماشین را در جا روشن گذاشتم و کولر را زیاد کردم. نیم ساعتی تنها نشستم. یک سوال توی ذهنم می چرخید:"به کی بگم؟!"به خانه رفتم و تک تک خط
قرمزهای قرنطینه را کشیدم. ساکن طبقه بالا شدم و پشت سرم راه پله را هم ضدعفونی کردم. تا روز سوم هر یکی، دو ساعت خاله ها و عمه ها زنگ می زدند با صدای لرزان یا با بغض یا گریه روشهای خانگی تا اخبار ماهواره و تکنیک های جادو و نذر را برایم تجویز می کردند. همکارها از طریق شرکت فهمیده بودند. خانمهایشان دانه دانه پیام میدادند و حال میپرسیدند.حتی در آن روزهای سلامتی به این فکر نکرده بودم :"کی حق داره بدونه کی نباید بدونه. وقتی کسی کاری نمی تونه بکنه فقط به حال بدش اضافه می کنم چرا باید بگویم. ولی اگر نگم و اتفاقی بیفته چی؟" این سوال مغزم را داشت منفجر می کرد.رفتم صفحه اینستاگرام سردبیر جام جم را نگاه کردم، روز چهارم درگیری من با کووید بود و او همانروز فوت کرده بود. متولد یک سال بودیم، روزی که فهمیده بود کرونا دارد یک پست گذاشته یعنی همانروز به همه گفته ولی....به نگار پیام دادم.- کجایی دختر - بهشت ، اومدم سیاتل خونه بچه ها-خ ریاضیات - هفته نامه کرگدن - شماره 63- مهر 96...
ادامه مطلبما را در سایت ریاضیات - هفته نامه کرگدن - شماره 63- مهر 96 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zohrehavatefihafez بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 8:35